گل نرگس

  • خانه 
  • عجل لولیک الفرج  گل نرگس 
  • تماس  
  • ورود 

خاطرات شهید

28 اردیبهشت 1397 توسط صالحي

​«مادرشهید»:

 ?یک بار ندیدم که از من لباس نو بخواهد.می گفتم:عزیزم،تو پدر نداری این لباسها را می پوشی،در و همسایه دلشان به حالت می سوزد.می گفت:من از دوستانم خجالت می کشم که لباس نو و گران قیمت بپوشم.همه دوستانش بچه هایی فقیر بودند.همیشه با ندارها دوست می شد.همیشه غصه دوستان فقیرش را می خورد.لباسش را می داد به آنها و می آمد خانه.می گفتم:مادر لباست کو؟ می خندید.☺️می دانستم که باز به یکی از بچه های فقیر داده است.
?من سال آخر هنرستان بودم و مسعود سال اولی بود یا سال دومی.در آن زمان معلمی داشتیم که افکار مارکسیستی داشت و قبل از انقلاب دو – سه سالی هم زندان رفته بود.مسعود با او رابطه خوبی داشت و برخی از بچه ها می ترسیدند که افکار او بر مسعود تأثیر بگذارد اما من خبر داشتم که چنین نیست و بر عکس،این مسعود است که بر او تأثیر گذاشته و حتی با او درباره اعتقاداتش مباحثه می کند و جالب اینجاست که پس از شهادت مسعود آن معلم نیز دست از افکار مارکسیستی خود برداشت.

#محمود پنجه بند همرزم شهید?

⚜وقتی می رفت جبهه خیلی کم تلفن می زد.هیچ وقت هم نمی گفت که در جبهه چه مسئولیتی دارد.وقتی می پرسیدم،می گفت:منم مثل همه بسیجی ها و رزمنده ها دارم خدمت می کنم.من هم سرباز صاحب الزمان(عج) هستم.⚜

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: اعتقادی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

گل نرگس

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اخلاقی
  • سیاسی
  • اعتقادی
  • تربیتی
  • بهار جانها
  • فطرت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس